تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
لبم را تر کردم و با تردید به متین نزدیک شدم.
کمی نگاهش کردم، با عشق، با حسرت، با پشیمانی، با غم...
پتوی مسافرتی را باز کردم و تا نزدیکش شدم، آرنجش را پایین آورد و جدی نگاهم کرد.
دستپاچه گفتم:
- فکر کردم خوابی.
نیم خیز شد و روی مبل نشست، همانطور که میان موهایش دست میکشید تا مرتبشان کند، زیر لب گفت:
- برو وسایلتو جمع کن... میریم خونمون!
قلبم از لفظ خانه شور گرفت و گر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آوا
10والا از نهفته تو رو خدا ، خیلی هم عالیه ، امکان نداره کسی این رمان رو بخونه و پیگیر نباشه ، البته ناگفته نماند شما این مدت مثل قبل بار گذاری نکردین و این به شخصه داشت من رو دلسرد میکرد .
۴ ماه پیشآستاتیرا عزتیان | نویسنده رمان
❤️❤️❤️
۴ ماه پیشمریم گلی
10خود کرده رو تدبیر نیست ،ممنونم نویسنده جان
۴ ماه پیش
آیرین
10بهترین رمانه عاااااااالیییییی